صفحه شخصی مهدی قنواتیان   
 
نام و نام خانوادگی: مهدی قنواتیان
استان: تهران - شهرستان: تهران
رشته: کارشناسی عمران - پایه نظام مهندسی: سه
شغل:  طراحی و نظارت سازه
شماره نظام مهندسی:  16-300-03166
تاریخ عضویت:  1389/05/20
 روزنوشت ها    
 

  جلال الدین محمد بلخی (مولانا) بخش عمومی

9

 

 جلال الدین محمد بلخی
(مولانا)
 
زندگی نامه مولانا
نامش محمد و لقبش جلالدین است. از عنوان های او خداوندگار و مولانا در زمان حیاتش رواج داشته و مولوی در قرن های بعد در مورد او به کار رفته است. در ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در شهر بلخ متولد شد.
پدرش ، بهاالدین ولدبن ولد نیز محمد نام داشته و سلطان العلما خوانده می شده است. وی در بلخ می زیسته و بی مال و مکنتی هم نبوده است . در میان مردم بلخ به ولد مشهور بوده است. بها ولد مردی خوش سخن بوده و مجلس می گفته و مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشته اند.
 
 
دوران کودکی در سایه پدر
بها ولد بین سالهای ۶۱۶_۶۱۸ هجری قمری به قصد زیارت خانه خدا از بلخ بیرون آمد . بر سر راه در نیشابور با فرزند سیزده چهارده ساله اش ، جلال الدین محمد به دیدار عارف و شاعر نسوخته جان ، شیخ فریدین عطار شتافت . جلال الدین محمد، بنا به روایاتی در هجده سالگی ، در شهر لارنده ، به فرمان پدرش با گوهر خاتون ، دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرد.
 
فرزندان مولانا
مولوی از همسر اول خود گوهر خاتون دختر خواجه شرف‌الدین لالای سمرقندی دو پسر داشت
۱ـ سلطان ولد.
۲ـ علاء‌الدین محمد.
همسر دوم مولانا که خاتون قونوی نام داشت. ۱۹ سال بعد از وفات مولانا زنده بود فرزندانی که از این زن داشت:
۱ـ مظفرالدین امیر عالم.
۲ـ ملک خاتون
.
 
 دوران جوانی
پدرش به سال ۶۲۸ در گذشت و جوان بیست و چهار ساله به خواهش مریدان یا بنا به وصیت پدر ، دنباله کار او را گرفت و به وعظ و ارشاد پرداخت. دیری نگذشت که سید برهان الدین محقق ترمذی به سال ۶۲۹ ه.ق به روم آمد و جلال الدین از تعالیم و ارشاد او برخوردار شد.
به تشویق همین برهان الدین یا خود به انگیزه درونی بود که برای تکمیل معلومات از قونیه به حلب رهسپار شد. اقامت او در حلب و دمشق روی هم از هفت سال نگذشت. پس از آن به قونیه باز گشت و به اشارت سید برهان الدین به ریاضت پرداخت.
پس از مرگ برهان الدین ، نزدیک ۵ سال به تدریس علوم دینی پرداخت و چنانچه نوشته اند تا ۴۰۰ شاگرد به حلقه درس او فراهم می آمدند.
 
آغاز شیدایی
تولد دیگر او در لحظه ای بود که با شمس تبریزی آشنا شد. مولانا درباره اش فرموده:” شمس تبریز ، تو را عشق شناسد نه خرد.” اما پرتو این خورشید در مولانا ما را از روایات مجعول تذکره نویسان و مریدان قصه باره بی نیاز می سازد. اگر تولد دوباره مولانا مرهون برخورد با شمس است ، جاودانگی نام شمس نیز حاصل ملاقات او با مولاناست. هر چند شمس از زمره وارستگانی بود که می گوید : گو نماند زمن این نام ، چه خواهد بودن؟
آنچه مسلم است شمس در بیست و هفتم جمادی الاخره سال ۶۴۲ ه.ق از قونیه بار سفر بسته و بدین سان ،در این بار ،حداکثر شانزده ماه با مولانا دمخور بوده است .
علت رفتن شمس از قونیه روشن نیست . این قدر هست که مردم جادوگر و ساحرش می دانستند و مریدان بر او تشنیع می زدند و اهل زمانه ملامتش می کردند و بدینگونه جانش در خطر بوده است .
باری آن غریب جهان معنی به دمشق پناه برد و مولانا را به درد فراق گرفتار ساخت .در شعر مولانا طوماری است به درازای ابد که نقش “تومرو”در آن تکرار شده است .
گویا تنها پس از یک ماه مولانا خبر یافت که شمس در دمشق است و نامه ها و پیامهای بسیاری برایش فرستاد . مریدان و یاران از ملال خاطر مولانا ناراحت بودند و از رفتاری که نسبت به شمس داشتند پشیمان و عذر خواه گشتند . پس مولانا فرزند خود،سلطان ولد،را به جستجوی شمس به دمشق فرستاد . شمس پس از حدود پانزده ماه که در آنجا بود پذیرفت و روانه قونیه شد .اما این بار نیز با جهل و تعصب عوام روبرو شد و ناگزیر به سال ۶۴۵ از قونیه غایب گردید و دانسته نبود که به کجا رفت.
مولانا پس از جستجوی بسیار،سر به شیدایی بر آورد.انبوهی از شعرهای دیوان در حقیقت گزارش همین روزها و لحظات شیدایی است .
صلاح الدین زرکوب
پس از غیبت شمس تبریزی ، شورمایه جان مولانا دیدار صلاح الدین زرکوب بوده است. وی مردی بود عامی ، ساده دل و پاکجان که قفل را “قلف” و مبتلا را ” مفتلا” می گفت. توجه مولانا به او چندان بود که آتش حسد را در دل بسیاری از پیرامونیان مولانا بر افروخت . بیش از۷۰غزل از غزل های مولانا به نام صلاح الدین زیور گرفته و این از درجه دلبستگی مولانا به وی خبر می دهد . این شیفتگی ده سال یعنی تا پایان عمر صلاح الدین دوام یافت.
 
 
حسام الدین چلپی
روح ناآرام مولاما همچنان در جستجوی مضراب تازه ای بود و آن با جاذبه حسام الدین به حاصل آمد. حسام الدین از خاندانی اهل فتوت بود. وی در حیات صلاح الدین از ارادتمندان مولانا شد . پس از مرگ صلاح الدین سرود مایه جان مولانا و انگیزه پیدایش اثر عظیم او، مثنوی معنوی ، یکی از بزرگ ترین آثار ذوقی و اندیشه بشری ، را حاصل لحظه هایی از همین هم صحبتی می توان شمرد.
  
 
پایان زندگی
روز یکشنبه پنجم جمادی الآخره سال ۶۷۲ ه.ق هنگام غروب آفتاب ، مولانا بدرود زندگی گفت. مرگش بر اثر بیماری ناگهانی بود که طبیبان از علاجش درمانده بودند. خردو کلان مردم قونیه در تشییع جنازه او حاضر بودند. مسیحیان و یهودیان نیز در سوگ او زاری و شیون داشتند.
مولانا در مقبره خانوادگی خفته است و جمع بسیاری از افراد خاندانش از جمله پدرش در آنجا مدفون اند.
غزلیات شمس
غزلیات شمس که نام دیگرش، دیوان شمس و یا دیوان کبیر است، نمایانگر عشق و شور بی حد و حصر مولوی است. در بیشتر این غزلها، تخلص شاعر خاموش، خمش است و غالباً نام شمس تبریز و شمس الحق تبریزی و در بعضی هم نام صلاح‌الدین، در پایان این غزلها آمده است. بخش وسیعی از این دیوان شامل حالات عشق و سماع و رقص و پایکوبی و شادی است و یا درد و ناله‌ای جانگداز که بر اثر وصل و فراق یار حاصل گشته است و به دلیل جوشش احساسات و موسیقی بی‌نظیر کلام، معنا و ارتباط ابیات، کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. اما باید دانست که مولوی مردی دانشمند و فقیه بود و با اصطلاحات و لغات عرفانی آشنایی کامل داشت. با نگاهی به مثنوی می‌توان به عمق شناخت و توجه او به علوم قرآنی و فلسفه پی برد و اثر این معلومات، در لایه‌های پنهانی غزلیات نیز دیده می‌شود. علی دشتی می‌گوید: (در غزلهای هیچ عاشق شوریده‌ای این شور، این امتزاج عشق و فلسفه، این بی‌اعتنایی بهر چه که عشق نیست دیده می‌شود و نه در دیوانهای غنایی هیچ صوفی مجذوبی ). از این رو، با وجود عاشقانه بودن اشعار، لغات قرآنی وعرفانی و فلسفی بسیاری موردنظر شاعر بوده است. اگرچه جوشش و شور و شعف عشق در نزد شاعر چنان بوده است که ما با خواندن غزلیات، به ضرباهنگ و ریزش کلمات توجه می‌کنیم و معنا در آن میان گم می‌شود. اما شعر که هذیان نیست! شعر محصول تفکرات و احساسات شاعری است که اندیشیده است، حس کرده است و در یک لحظه ناب آنها را بیان کرده است. در بسیاری موارد می‌توان این درهم آمیختگی تصاویر زیبا و معنا و مفهوم عمیق را مشاهده کرد.
  
جانیست چو شعله ولی دودش زنورش بیشتر
چون دود از حد بگذرد در خانه ننماید ضیا
گر دود را کمتر کنی از نور شعله برخوری
از نور تو روشن شود هم این سرا هم آن سرا
(کلیات شمس، ۱/۳۰۹ و ۳۰۸)
که ارزش روح و جان را به وجود و تعلقات مادی برتری شعله بر دود تشبیه کرده است و یا گفته است.
جانی چو سیلابی روان، تا ساحل دریای جان
از آشنایان منقطع، با بجر گشته آشنا
سیلی روان اندر وله سیلی دگر گم کرده ره
الحمد لله گوید آن، وین آه و لاحول و لا
(همان، ۱/۹۰ و ۸۹)
که حرکت به سوی معشوق و وصال جان‌ها را به اصل خود، به سیلاب‌هایی که به دریا می‌ریزند تشبیه کرده است. از این رو می‌توان گفت که اثر شگفت‌انگیز مولوی، چه از جهت خصوصیات صوری و چه از جهت عمق معنا و مفهوم در قله ادبیات ایران قرار دارد.
 
 
  رویدادهای سال مولانا
در این سال تمبر مولانا با نمایی از استاد بهزاد در آمریکا منتشر شد.
در روزهای 6 تا 10 آبان 1386، کنگره بزرگداشت  هشتصدمین سال تولد مولانا با شرکت اندیشمندانی از ۳۰ کشور جهان در سه شهر تهران ، تبریز و خوی برگزار شد. ریاست آن را غلامعلی حداد عادل بر عهده داشت. حدود ۴۵۰ مقاله به این کنگره ارسال شده بود و ۲۸۰ استاد و پژوهشگر در آن به ارائهٔ مقاله پرداختند. در حاشیهٔ این کنگره محمود فرشچیان از تابلوی مینیاتور شمس و مولوی پرده‌برداری کرد.
 
 
برگزاری همایش بین‌المللی داستان‌پردازی مولوی در روزهای 6 و 7 آبان۱۳۸۶، در مرکز همایش‌های بین‌المللی صداوسیما.
 
برگزاری مراسم هشتصدمین سالروز تولد مولانا در سازمان ملل.
ترکیه در برنامه‌هایی که به مناسبت سال جهانی مولانا برگزار کرده‌است، تلاش کرده‌است که مولانا را به عنوان یک چهره فرهنگی کشور خود به دنیا معرفی کند. در این میان کم‌توجهی مقامات ایران در کنار تشدید انزوای ایران در سال‌های اخیر، در موفقیت دولت ترکیه نقش فراوانی داشته‌است؟؟؟؟
 و این در صورتی است که به قول دکتر میر جلال الدین کزازی: بزرگداشت مولانا را توسط دوستانمان در ترکیه به فال نیک می‌گیریم، اما نباید فراموش کنیم که این بزرگ مرد ادبیات جهان، نخست به ما (ایرانیان) تعلق دارد و سپس به دیگران. نباید کوتاهی کنیم.
همچنین مولانا در مثنوی معنوی پیرامون سخن گفتن به پارسی گفته:
 
   پارسی گو گرچه تازی خوشتر است 
  عشق را خود صد زبان دیگر است
 
 
 

 

شنبه 5 شهریور 1390 ساعت 10:18  
 نظرات    
 
جواد عزیزی اجیرلو 16:09 شنبه 5 شهریور 1390
5
 جواد عزیزی اجیرلو
بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود
جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند
عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود
خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای
وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود
بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود
هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود